چهار دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به مهمونی و خوش گذرونی رفته بودند و هيچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند

.

روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به اين صورت که سر و روشون رو کثيف و کردند و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغييراتی بوجود آوردند

.

سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و يکراست به پيش استاد رفتند

.

مسئله رو با استاد اينطور مطرح کردند که ديشب به يک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند



و در راه برگشت از شانس بد يکی از لاستيک های ماشين پنچر ميشه و اونا با هزار زحمت و هل دادن ماشين به يه جايی رسوندنش و اين بوده که به آمادگی لازم برای امتحان نرسيدند کلی از اينها اصرار و از استاد انکار

.

آخر سر قرار ميشه سه روز ديگه يک امتحان اختصاصی برای اين 4 نفر از طرف استاد برگزار بشه،

آنها هم بشکن زنان از اين موفقيت بزرگ، سه روز تمام به درس خوندن مشغول ميشن

و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد ميرن تا اعلام آمادگی خودشون رو ابراز کنند!

استاد عنوان ميکنه بدليل خاص بودن و خارج از نوبت بودن اين امتحان بايد هر کدوم از دانشجوها توی يک کلاس بنشينند و امتحان بدن که آنها به خاطر داشتن وقت کافی و آمادگی لازم با کمال ميل قبول ميک نند

.

امتحان حاوی دو سوال و بارم بندی از نمره بيست بود:

.

.

.

.

.

.

يك) نام و نام خانوادگی: ۲نمره

دو ) کدام لاستيک پنچر شده بود؟ ۱۸نمره

الف) لاستيک سمت راست جلو

ب) لاستيک سمت چپ جلو

ج) لاستيک سمت راست عقب

د) لاستيک سمت چپ عقب

خدا نسیب گرگ بیابون نکنه ی همچین استادی رو
جمعه 15 شهريور 1392 19:4 |- ترانه -|

یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند
یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه
جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم
منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من!


من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم!
پوووف! منشی ناپدید میشه ...
بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من
من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه
بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه
مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!

نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !Biggrin

 

جمعه 15 شهريور 1392 18:51 |- ترانه -|

ی داستان خیلی قشنگ حتما بخونیدش ........لبخند


ℭoη†iηuê
جمعه 15 شهريور 1392 18:47 |- ترانه -|

 توی اتاق رختكن كلوپ گلف، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمكت شروع میكنه به زنگ زدن.
مردی كه نزدیك موبایل نشسته بود دكمه اسپیكر موبایل رو فشار میده و شروع می كنه به صحبت
بقیه آقایون هم مشغول گوش كردن به این مكالمه میشن ...
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی كلوپ هستی؟



مرد: آره !
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم
اینجا یه كت چرمی خوشگل دیدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره!
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم... یكیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی كن ماشین رو با تمام امكانات جانبی بخری !
زن: عالیه. اوه یه چیز دیگه، اون خونه ای رو كه قبلا میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی !!!
زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی كه با حسرت نگاهش میكردن میندازه و میگه: كسی نمیدونه كه این موبایل مال كیه ؟!

نتیجه اخلاقی : هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !Sh18

جمعه 15 شهريور 1392 18:42 |- ترانه -|

 دوستان!!!

ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ

ﺑﺪﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻓﯿﻠﺘﺮﺷﮑﻦ:


1-ﻭﺍﺭﺩ My Computer ﺷﻮﯾﺪ


2-ﺩﺭ ﺩﺭﺍﯾﻮ C ﻭﺍﺭﺩ ﻓﻮﻟﺪﺭ users ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻓﻮﻟﺪﺭﯼ
ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﻮﺯﺭﻧﯿﻢ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮ ﺷﻤﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﯾﺪ (ﭘﺎﺑﻠﯿﮏ
ﻧﻪ، ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ)


3- ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺨﺶ My Documents ﺷﻮﯾﺪ


4 – ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺻﻔﺤﻪ ﮐﻠﯿﮏ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ، ﻭ
New> NewFolder ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯿﺪ


5. ﻧﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻓﻮﻟﺪﺭ ﺭﺍ Facebook ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ


6. ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﻓﻮﻟﺪﺭ ﺑﺮﻭﯾﺪ


7. ﺍﮐﻨﻮﻥﺷﻤﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻓﯿﺴﺒﻮﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﺪ

یک شنبه 30 تير 1392 15:2 |- ترانه -|

زیاد غصہ بخورین...خلاصہ ھر کاری میتونین بکنین تا زودتر پیر بشین،

خانہ سالمندان ھنوز مختلطہ!

 

دو شنبه 24 تير 1392 11:52 |- ترانه -|

تــــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت هـــــــــــــــــــــــــــوش

.

این تست هوش میزان شایستگی شما برای مدریت را می سنجد...

 


ℭoη†iηuê
دو شنبه 24 تير 1392 11:51 |- ترانه -|

اون کسایی که قبل از خواندن مطالب نظر می دن که

 وبلاگت فوق العادست !

مثل کسایی اند که سال 41-42

قبل از اینکه امام خمینی خطبه بخواند گریه می کردند!!!!!!!!خنده

دو شنبه 24 تير 1392 11:37 |- ترانه -|




لطفا سیگار نکشید...
ما می دونیم که زندگی شما ارزش چندانی نداره
اما سوخت واقعا قیمت بالایی دارد!!!

 

یک شنبه 23 تير 1392 13:2 |- ترانه -|

انـصاف نـیـست

که دنـیا آنـقدر کـوچک بـاشد

کــه آدم هـای تـکـراری را روزی صـد بـار بـبیـنـی

و آنـقـدر بـزرگ باشد

کــه نتوانی آن کسی راکه دلت مـیـخواهد

حتی یک بار بـبیـنی...!گریه

یک شنبه 23 تير 1392 12:53 |- ترانه -|

 

یک شنبه 16 تير 1392 14:44 |- ترانه -|

 شیر نری دلباخته ‏ی آهوی ماده شد . 

شیر نگران معشوق بود و می‏ ترسید بوسیله ‏ی حیوانات دیگر دریده شود . 
از دور مواظبش بود ...
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست ، شیری را دید که به آهو حمله کرد . فوری از جا پرید و جلو آمد .
دید ماده شیری است . چقدر زیبا بود ، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت .
با خود گفت : حتما گرسنه است . همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد . 
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد ...
نتیجه اخلاقی : هیچ وقت به امید معشوق تون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوق تون و سومی را یادم رفت . اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه .
 
یک شنبه 16 تير 1392 14:14 |- ترانه -|

 

چند وقتی هست که حس شبکه چهار رو دارم ...


احساس می کنم واقعا هیشکی نگام نمی کنه !

 

یک شنبه 2 تير 1392 15:7 |- ترانه -|

 + آقا داماد چیکارن ؟

- سفیر ایران در کانادا
 
+ پاشین گم شین برین بیرووووووووون
 
من فقط دختر به مرغ فروش میدم !!!!
شنبه 1 تير 1392 17:19 |- ترانه -|

 دختره با یه پسره دوست شد که اسمش آیدین بود. کلی عاشقش شده بود و دیوونه اش بود ،

 
اینقد که با تیغ رو دستش نوشت ♥آیدین♥ بعد چند وقت فهمید اسمشو دروغ گفته بهش!!!!!!!!!!
 
به نظرم باید با پشت بیل از قسمت راس برآمدگیش بزنی تو پوزه دختره تا دوباره از این غلطا نکنه :|
شنبه 1 تير 1392 17:18 |- ترانه -|

 کی از بزرگترین لذت های دوران کودکیم این بود که دستم رو تا آرنج بکنم تو کیسه برنج !!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی حال میداد !!
 
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی کتک میخوردم !!
شنبه 1 تير 1392 17:16 |- ترانه -|

 سر در گم و مضطرب و ناامید رسیدم به یک کوه و صخره‌ای بزرگ...،فریاد زدم:ایــاااا امیــــدی

 
هــــسـت؟؟جوابی‌ آمد: داد نزن روانی ، بله..مدرسان شریف!
شنبه 1 تير 1392 17:16 |- ترانه -|

 رئیس جمهور قبلی مصر اسمش مبارک بود,این یکی اسمش مرسی هست,اسم بعدی خیلی ممنونه,اسم بعدی چرا زحمت کشیدی؟حالا که زحمت کشیدی چرا ویلا ندادی!

شنبه 1 تير 1392 17:15 |- ترانه -|

آیا از صبح تا شب درفیس بوک و اینترنت علاف هستید؟
 
آیا هر روز شما مثل روزهاى دیگر است؟
آیا هیچ پیشرفتى ندارید؟.
.
.
ما هیچ پیشنهادى براى شما نداریم!!
خدا شاهده ما هم مثل شماییم
شنبه 1 تير 1392 17:13 |- ترانه -|

 

بچه ها؛؛؛؛؛؛روياي من اينه؛؛؛؛؛؛دنياي بي كينه؛؛؛؛؛؛

دنياي بي كينه؛؛؛؛؛روياي من؛اينه؛؛؛؛؛؛

مشخصه كه دارم اين دوتارو بهم معرفي ميكنم ديگه!!!  :)


 

شنبه 1 تير 1392 17:10 |- ترانه -|

 آیا می دانستید که اون زنی که برای اولین بار عبارت

 
"مردا همه مثل همه ن" رو به کار برد،
 
یه زن چینی بود که شوهرشو تو بازار گم کرده بود؟
 
شنبه 1 تير 1392 17:9 |- ترانه -|

 من فقط عاشق اینم...عمری از خدا بگیرم... إنقدر زنده بمونم که پس از خدا بمیرم... آلبوم جدید جنتی با نام دوباره میسازمت بدن...

شنبه 1 تير 1392 17:8 |- ترانه -|

 یه روز کتابمو دادم به دوستم از صفه ۷۸ میشه فهمید شام قرمه سبزی داشتن

 
از صفه ۱۰۴ هم میشه فهمید بعدشم انار کوفت کرده !
شنبه 1 تير 1392 17:8 |- ترانه -|

 لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت:

.
 
.
 
.
 
.
 
.
 
.
 
.
 
.
 
بی شَعور مگه من مسخره توام هی میای سوال می کنی ؟!
 
شنبه 1 تير 1392 17:7 |- ترانه -|

 لقمان را گفتند علم بهتر است یا ثروت گفت از بی ادبان

شنبه 1 تير 1392 17:7 |- ترانه -|

 این امتحانای پایانترم هرچی بدی داشته باشه یه مزیت خوب داره و اونم اینه که آدم با رشته تحصیلیش آشنا میشه :دی

 
شنبه 1 تير 1392 17:5 |- ترانه -|

 هرجا که هستی باش

 
به درک...
 
پنجره
 
فکر
 
هوا
 
عشق
 
زمین
 
مال خودت
 
اصلا خاک تو سرت!!!!!!!!
 
 
 
سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید
شنبه 1 تير 1392 17:2 |- ترانه -|

 زنها دو وقت گریه می کنن: وقتی فریب می خورن ، وقتی می خوان فریب بدن.

شنبه 1 تير 1392 17:1 |- ترانه -|

 تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و اونم افتاد زمین

سریع رفتم بلندش کنم و گفتم واقعا عذرخواهی میکنم
وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنیاست که جلوی مغازه میذارن اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخر هم رو لباشه
بهش گفتم خنده داره؟ خو فکر کردم آدمه
یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم همونم یه مانکن دیگست :|
شنبه 1 تير 1392 17:0 |- ترانه -|

 

 
باید بفهمی وقتی دلت می گیره ... تنهایی
 
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !!
 
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !!
 
باید بفهمی وقتی ناراحتی ... دلتنگی ... یا بی حوصله ای ...
 
هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !!
 
دیگه باید فهمیده باشی همه رفیق وقتای خوشی اند !!
 
همه خودشون اینقدر دردسر دارن که حوصله ی تو رو ندارن !!
 
همه اینقدر کار دارن که وقت ندارن واسه تو وقت بذارن !
 
که به حرفات گوش بدن یا وقتایی که تنهایی کنارت باشن !!
 
ولی تو نباید اینجوری باشی !!
 
تو باید رفیق غم و کم همه باشی !!
 
تو باید سنگ صبور باشی !!
 
تو باید سنگ باشی !!
 
دردای تو پیش دردای اونا هیچی نیست !!
 
تو اصلا سختی نکشیدی ...
 
تو اصلا تنها نموندی ...
 
تو هیچ وقت غصه دار و گریه دار نیستی !
 
نباید باشی !!!
شنبه 1 تير 1392 16:57 |- ترانه -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد